فرق میکند...
این تغییر تُن صدایت....درست و بجا....عاشقم میکند! یک بسته سویا را روی زمین اشپزخانه خالی کرده ای....من مشغول گردگیری هستم....صدای نچ نچ ممتد و پشت همت می اید...سراغت می ایم...سرت را بالا میگیری و دوتا نچ نچ همراه تکان سر تحویلم میدهی یک آخخخ می گویی و میخندی... از آن خنده ها که چین دور لبخندت زیاد میشود و بینی ات موش میشود و چشمان سیاهت تنگ....مثلا خودت را لوس میکنی... خودم را سفت میگیرم...تا فوران نکند احساسم و بوسه بارانت کنم... میگویم :چکار کردی؟ میگویی: مــــــــــــا مـــــــــــــا! ماما! بَبَل ! آخخخخخ...نوچ نوچ نوچ.... این ماماها با بقیه فرق دارد....تُنش ..لحنش...تغییر میکند... این ماماها دلم را سَند میزند ش...